شنبه گذشته مورخ 1402/08/13 موعد پت اسکن در بیمارستان خاتم النبیاء تهران داشتم. در لابی به انتظار نشسته بودم ، شخصی که بعد متوجه شدم ایشان نیز مریض است و مثل من منتظر ، سر صحبت را باز کرد و وقتی متوجه شد که من هم مریض هستم مثل خودش و اتفاقا به همان مریضی ایشان مبتلا هستم ، با تعجب میگفت چرا اینقدر شاد و خندانی؟ چه میشود ترا که همه اش در حال خندیدنی ؟ منهم با خنده گفتم داغ درون من را فقط خندیدن دوا میکند. گفت چه میکنی اینجا؟ گفتم مشغول
تنظیم اسناد مورد نیازم هستم. با تعجب پرسید چه سندی ؟ گفتم برای خدا سند سازی میکنم تا به دادگاهش ارائه کنم که وقت رفتنم شده است و رضایتش را جلب کنم تا مرا هم به نزد خودش برده و دلم را شاد کند.او نمیدانست همانجا که نشسته بودم (بهمراه خواهرم) در تیر ماه گذشته بهمراه ققنوسم نشسته بودم و با هم از آینده ای روشن صحبت میکردیم. در آن آینده فرزندانمان را عروس و داماد میکردیم و دست در دست نوه هایمان به میهمانی میرفتیم. آری او نمیدانست بر روی همان مبلی نشسته بودم که چند ماه قبل با تکیه به همسرم نشسته بودم. فقط خواهرم که نزدیکم بود اشکهایم را میدید و دیگران خندیدنهایم را. کلا دیوانه ای شده ام برای خودم.راستی که خدا هم شوخی های عجیبی میکند. من باید برای درمانم بروم همانجایی که دست در دستش نشسته بودم. 14 روز در آن قسمت و در بخش پرستاریش را کرده بودم. با او درد کشیدم .با او درمان شدم. با او به منزل برگشتم. حال رفته ام به جایی که دیگر جز خاطره هایش چیزی در دستانم نیست. + نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 13:45 توسط حسین عرب | منتقم خون شهیدان خواهد آمد...
ما را در سایت منتقم خون شهیدان خواهد آمد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bahmanarabo بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1402 ساعت: 5:34